Fix me| Part 23
وقتی که جونگکوک در رو باز کرد؛ یه مرد قد بلند با موهای مشکی و کت شلوار مشکی تمیز با ی عینک طبی، یه زن که چهره ی مهربونی داشت با موهای شرابی متوسط که دم اسبی بسته شده بودن و یه کت و دامن خاکستری پوشیده بود به همراه کفش های پاشنه بلند زرشکی، و یه دختر که بهش میخورد هم سن سالِ تهیونگ باشه، با قد کوتاه و موهای زیبا و کوتاهِ قهوه ای، چشمای عسلی مایل به سبز که یه کراپ تاپ سفید و یه دامن چهارخونه و کتونی سفید پوشیده بود، نمایان شدن.
مرد چشم غره ای کوتاه رفت.
-خب خب، خاله، عمو، دختر خاله یا دختر عمو، خوش اومدید، بفرمایید داخل.
مینهو:بله بله راحت باشید خونه ی خودتونه!
جونگکوک چشم غره ای ترسناک به مرد رفت.
مینهو چمدون های مرد و زن رو بلند کرد و اون هارو به داخل اورد؛ دخترک سعی داشت چمدون خودشو بلند کنه ولی چرخش گیر کرده بود
+هی..کمک میخوای؟
دخترک سری تکون داد و لبخند زد: بله، لطفا.
پسر لبخندی زد و چمدون دخترک رو بلند کرد و آورد تو؛ دختر تعجب کرد و لبخندی شیرین تحویل پسرک داد: وَاو~ قوی بنظر میای، از لطفت ممنونم.
+کاری نکردم.
پسر چشمک زد.
+کیم تهیونگ.
: لی سوجین، خوشوقتم.
دختر دستش رو جلو برد، تهیونگ به نشانه ی ادب دستش رو گرفت و دست داد.
+همچنین.
اون دو هم به سمت بقیه حرکت کردن و رفتن نشستن تو پذیرایی.
تهیونگ کنار جونگکوکی که کنار مینهو ای که روی کاناپه نشسته بود نشست، روی کاناپه ی مقابل، عمو و خاله ی مرد نشسته بودن. سوجین هم روی یه مبل یکنفره، که نزدیک به جایی بود که پسر نشسته بود، نشست.
(اسم عموی کوک: "هیونسوک/ عمو لی"| اسم خاله ی کوک: "ههجین/ خاله جانگ")
هیون: خب خب، بیا ببینم پسرم، این آقای خوشتیپ کیَن؟ تاحالا ندیده بودمش.
لبخندی زد، جونگکوک فقط چشم غره ای رفت، معلوم بود از همنشینی با خانوادهاش مثل بقیه اونقدر ها هم لذت نمیبره. ولی شروع کرد به گفتن داستان.
سوجین: واو، پسرعمو..پسر خاله- حالا هرچی، واسه خودتون دراما داشتیدا!
نیشخندی زد.
جونگکوک بهش چشم غره ای رفت.
+پس این نیشخند مضخرف توی خانوادشون ارثیه...
پسر خیلی آروم پیش خودش زمزمه کرد.
-چیزی گفتی؟
+ها؟ نه نه هیچی..
ههجین: پسرم، مطمئنی فقط قراره تو خونت بمونه و..دوست پسرت نیست؟
زن لبخند ملیحی زد.
تهیونگ که قرمز شده بود و خجالت کشیده بود، به مرد خیره شد، مرد آهی کلافه کشید و جواد داد.
-ها؟ چطور؟ آره بابا. دوست پسرم کجا بود..من استرایتم.
زن به دستبند های سِتشون اشاره کرد.
ههجین: آخه دستبند های کاپلی انداختین، فکر کردم-...
مرد چشم غره ای کوتاه رفت.
-خب خب، خاله، عمو، دختر خاله یا دختر عمو، خوش اومدید، بفرمایید داخل.
مینهو:بله بله راحت باشید خونه ی خودتونه!
جونگکوک چشم غره ای ترسناک به مرد رفت.
مینهو چمدون های مرد و زن رو بلند کرد و اون هارو به داخل اورد؛ دخترک سعی داشت چمدون خودشو بلند کنه ولی چرخش گیر کرده بود
+هی..کمک میخوای؟
دخترک سری تکون داد و لبخند زد: بله، لطفا.
پسر لبخندی زد و چمدون دخترک رو بلند کرد و آورد تو؛ دختر تعجب کرد و لبخندی شیرین تحویل پسرک داد: وَاو~ قوی بنظر میای، از لطفت ممنونم.
+کاری نکردم.
پسر چشمک زد.
+کیم تهیونگ.
: لی سوجین، خوشوقتم.
دختر دستش رو جلو برد، تهیونگ به نشانه ی ادب دستش رو گرفت و دست داد.
+همچنین.
اون دو هم به سمت بقیه حرکت کردن و رفتن نشستن تو پذیرایی.
تهیونگ کنار جونگکوکی که کنار مینهو ای که روی کاناپه نشسته بود نشست، روی کاناپه ی مقابل، عمو و خاله ی مرد نشسته بودن. سوجین هم روی یه مبل یکنفره، که نزدیک به جایی بود که پسر نشسته بود، نشست.
(اسم عموی کوک: "هیونسوک/ عمو لی"| اسم خاله ی کوک: "ههجین/ خاله جانگ")
هیون: خب خب، بیا ببینم پسرم، این آقای خوشتیپ کیَن؟ تاحالا ندیده بودمش.
لبخندی زد، جونگکوک فقط چشم غره ای رفت، معلوم بود از همنشینی با خانوادهاش مثل بقیه اونقدر ها هم لذت نمیبره. ولی شروع کرد به گفتن داستان.
سوجین: واو، پسرعمو..پسر خاله- حالا هرچی، واسه خودتون دراما داشتیدا!
نیشخندی زد.
جونگکوک بهش چشم غره ای رفت.
+پس این نیشخند مضخرف توی خانوادشون ارثیه...
پسر خیلی آروم پیش خودش زمزمه کرد.
-چیزی گفتی؟
+ها؟ نه نه هیچی..
ههجین: پسرم، مطمئنی فقط قراره تو خونت بمونه و..دوست پسرت نیست؟
زن لبخند ملیحی زد.
تهیونگ که قرمز شده بود و خجالت کشیده بود، به مرد خیره شد، مرد آهی کلافه کشید و جواد داد.
-ها؟ چطور؟ آره بابا. دوست پسرم کجا بود..من استرایتم.
زن به دستبند های سِتشون اشاره کرد.
ههجین: آخه دستبند های کاپلی انداختین، فکر کردم-...
۱۰.۶k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.